گم در مه

ساخت وبلاگ

چه قدر دلتنگ صدای توام. امروز چه دیر فهمیدم که زنگ زده بودی. لعنت بر اینترنت و این خطوط کج و معوج و ناکارآمد ارتباطی! لعنت بر هر آنچه میان من و تو مایه انفصال می‌شود!

می دانی چند وقت است صدایت را نشنیده‌ام؟ ده ماه تمام! نفرین بر تمامی جاده‌هایی که مرا از تو دور می کنند.

گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 121 تاريخ : جمعه 29 مهر 1401 ساعت: 1:09

آذر حالا چشمه‌ی نوشتنش خشکیده؛ همین نویسنده‌ی فروکاسته به پاورقی‌نگار، همین زن تقلیل یافته له موجودی که این روزها گذران ِ وقت می‌کند به جای زندگی.لابد می‌پرسی مگر می‌شود ننویسم؟ یا نخوانم؟ یا دستی به سر و روی آشفته‌ام نکشم، نه که این‌ها را نکنم، اما طوری ماشین‌وار و از سر رفع تکلیف که بودن و نبودنش را توفیری نیست.حال تکاندن غبار خانه را ندارم. همه چیز را مسکوت و بسته در کنجی کور گذاشته ‌ام، بی شوق گشایشی. این چند مدتی که گذشت همه شدت از پس شدت بود، بی نقطه‌ای از فرج در میانی. تو اگر بودی، اما از همه کائنات مرا یک جفت چشم برای تماشا و اشتیاقی که مدام بازتولید اشتیاق برای دیدن و شنیدنت می‌کرد، کافی بود. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 126 تاريخ : جمعه 29 مهر 1401 ساعت: 1:09

توی خواب نخلی تناور دیدم که میان حیاطی فراخ در اهواز بود. آفتاب همه جا را پوشانده بود. انگار کلی آدم دعوت کرده بودیم. خانه مال ما بود. تو را می دیدم که دور و بر در تکاپوی پذیرایی از مهمان بودی و من در ولع خوردن از خرمای تازه چیده از نخل. اما مگر چیدن خرما به این راحتی هاست؟ همیشه این طور دیده ام که فرآیندی پیچیده است.دیدم کسی از نخل آمد پایین و یک شاخه ی چیده از درخت را گذاشت روی زمین و من همه تن تمنای چشیدن خرما شدم و وه که چه شیرینی و هرمی انداخت توی جانم! یادم هست که از دری درآمدی و من گفتم به شوق که: پس خرمای ناب و تازه این طوری است!شاید این استعاره از خود توست؛ حلاوت و حرارتی که آدم از داشتنش سیر نمی شود و مدام می خواهدش و هر چه بیشتر می خواهد و بیشتر به کف می آوردش، باز هم می خواهدش. هم رسیدن و هم شوق رسیدن به تو، هر دو را چه قدر می خواهم، زبانم از ادای حق مطلب در این باره لال می شود.من آن نخل را با همه وجودم می خواهم، آن مستی گرم و شیرینی را. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 134 تاريخ : جمعه 29 مهر 1401 ساعت: 1:09

آیا این گشودن فصل تازه ای است؟ این افتادن پوست، این افتادن و افتادن اش تا رسیدن به مرز گوشت؟آن قدر حتی در این پوست اندازی، دلم تنگ می شود برای شنیدن صدای تو که می خواهم اژدهایی شوم و همه ی جاده های زمین را تا رسیدن به تو ببلعم، تا نبودن هیچ مرزی بین ما...این روزها مرا بد جور یاد آبان 98 می اندازد. یادت هست؟ اینترنت که قطع شد، چه طور با زنگ و پیام خبر می گرفتیم از هم و به این پسرفت تکنولوژی می خندیدیم؟ تو می گفتی نوبت کبوتر نامه بر و دود هم می رسد.فیروز که گوش می دادم-همان آهنگ «اعطنی نای و غن...» که جبران خلیل جبران شعرش را گفته- طور عجیبی دلتنگت شدم، آن قدر که نتوانستم و نشد که دست به کلمات نبرم و پهن شان نکنم روی صفحه ی نقره ای.این روزها هم برای این سرزمین و هم برای زندگی شخصی من اتفاقاتی عجیب در حال رخ دادن است و من به گونه ای غریب شبیه بیست سالگی ام شده ام. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 11 مهر 1401 ساعت: 19:55